جدول جو
جدول جو

معنی ره آموز - جستجوی لغت در جدول جو

ره آموز
(مَ / مِ دَ / دِ)
راه آموز. استاد. راهنما. رهبر. تعلیم دهنده. (از یادداشت مؤلف) :
ره آموز تو اندر کارها روح الامین بادا.
فرخی.
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بود این سه مربی پدر را پدر.
اسدی.
تا چون تو کله دوختن آموختی از ما
بر دست و گریبان تو باشیم ره آموز.
سوزنی.
رجوع به راه آموز شود، کتابهای گید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ره آموز
رهبر، تعلیم دهنده، استاد
تصویری از ره آموز
تصویر ره آموز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه آموز
تصویر راه آموز
راهنما، نشان دهندۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ وَ)
مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ره آموز، استاد، (بهار عجم)، راهنما و رهنمون، (از آنندراج)، راهنما و بدرقه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ره آموز در همین لغت نامه شود، که از کسی راه یاد گیرد
لغت نامه دهخدا
(گُهْ)
رقم آموزنده. آنکه نوشتن آموزد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رقم در معانی متداول آن در فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جُمْ)
آموزنده بشب. که شب هنگام تعلیم گیرد. فراگیرنده به شب. آنکه درشب بیاموزد و تعلیم گیرد، آنکه در شب تعلیم دهد، در تداول عامه، زن که شب به شوی خود بد کسان شوی خود گوید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
راه یوز. سخت راه جوی. (یادداشت مؤلف). راه جوی. (لغت فرس اسدی). رجوع به راه یوز شود
لغت نامه دهخدا
آنکه چیزهای بد بدیگران یاد دهد کسی که پندهای نادرست دهد مقابل نیک آموز، آنکه چیزهای بد از دیگران یاد گیرد مقابل نیک آموز
فرهنگ لغت هوشیار
نگار آموز (معلم نقاشی)، پیکر آموز (معلم سیاق معلم حساب)، نویس آموز (معلم خط) آنکه نوشتن آموزد، آنکه نقاشی تعلیم دهد، آنکه حساب آموزد آنکه سیاق تعلیم دهد رقوم آموز. آنکه نوشتن آموزد، آنکه نقاشی تعلیم دهد، آنکه حساب آموزد آنکه سیاق تعلیم دهد رقوم آموز
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که تازه بفراگرفتن علم و فنی مشغول شده مبتدی: و منهیان خطه غیبی در مکتب جلال او نو آموز، کودکی که تازه بدبستان رفته، (پیشاهنگی) کسی که تازه وارد پیشاهنگی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم آموز
تصویر رقم آموز
کسی که نوشتن یا نقاشی می آموزد، آنکه حساب آموزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
إعادة التّثقيف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
Reteach
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
به گاو نری گویند که یک سال تجربه ی شخم کردن زمین را دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
ללמד מחדש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
دوبارہ سکھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
আবার শেখানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
สอนใหม่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
kufundisha tena
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
yeniden öğretmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
다시 가르치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
再教育する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
mengajarkan kembali
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
फिर से सिखाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
переучить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
opnieuw onderwijzen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
перепочити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوباره آموزش دادن
تصویر دوباره آموزش دادن
ponownie nauczać
دیکشنری فارسی به لهستانی